بررسی داستان کفاش فقیر - یکی از کتب دوست داشتنی ای که من در دوران کودکی خوانده ام

بررسی داستان کفاش فقیر - یکی از کتب دوست داشتنی ای که من در دوران کودکی خوانده ام

نقد و بررسی داستان کتاب کفاش فقیر - از کتب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

ابتدا داستان کفاش فقیر را باهم می خوانیم...

روزی روزگاری کفاش فقیری زندگی می کرد که همیشه شاد وسرحال بود.او انقدر خوشحال بود که تمام روز اواز می خواند.بچه ها دوست داشتند که دور پنجره ی او جمع شوند و به اوازهایشان گوش کنند.در همسایگی کفاش مرد ثروتمندی زندگی میکرد. او عادت داشت شبها بیدار بماند و طلا هایش را بشمارد و روزها بخوابد.اما صبح ها که به رختخواب می رفت خوابش نمی برد.چون صدای اواز کفاش نمی گذاشت  بخوابد.یک روز مرد ثروتمندفکر کرد کاری کند تا کفاش دیگر اواز نخواند.نامه ای به کفاش نوشت و از او خواست که به دیدنش بیاید.کفاش خیلی زود پیش او رفت.مرد ثروتمند یک کیسه طلا به او داد.کفاش خیلی تعجب کرد.کفاش وقتی به خانه برگشت کیسه را باز کرد.هیچ وقت انقدرطلا ندیده بود.روی نیمکت خود نشست وبا دقت شروع کرد به شمردن پولها.طلا ها انقدر زیاد بود که کفاش می ترسید انها را از خودش دور کند.به خاطر همین انها را با خود به رختخواب برد.اما نمی توانست بخوابدچون نگران طلاها بود.از رختخواب بیرون امد و رفت تا طلاها را در اتاق زیر شیروانی پنهان کند اما باز هم خیالش راحت نبود.  صبح خیلی زود بلند شد وطلا هایش را از اتاق زیر شیروانی بیرون اورد.می خواست انها را در دودکش بخاری پنهان کند.اما بعد از صبحانه فکر کرد بهتر است که انها را در لانه مرغها پنهان کند.رفت و همین کار را کرد.اما باز هم ناراحت بود.کمی بعد چاله ای در باغ کند و کیسه طلا را زیر خاکها پنهان کرد.دیگر کار کردن فایده ای نداشت.او برای طلاها خیلی نگران بود.اواز هم نمی خواد.ان قدر بیچاره شده بود که یک خط شعر هم نمی توانست بخواند.حالا کفاش نه می توانست بخوابد نه می توانست کارکند و نه می توانست اواز بخوابد.از همه بدتربچه ها دیگر به سراغش نمی امدند.اخر سر انقدر غصه دار و ناراحت شد که کیسه طلا را برداشت و به خانه همسایه اش دوید و گفت:خواهش می کنم طلاهایتان را پس بگیرید غصه نگهداری انها مرا بیمار کرده است.به خاطر انها همه دوستانم را از دست داده ام.من دوست دارمباز هم یک کفاش فقیر باشم.همان طور که پیش از این بودم.این شد که کفاش دوباره خوشحال شد و تمام روز اواز خواند و کار کرد.اما مرد ثروتمند هنوز در ارزوی یک خواب خوش بود. 

اگر بخوام خیلی ساده و خلاصه مفهوم این داستان رو براتون بگم، کفاش فقیر نماد شخصی دارای یک زندگی ساده و بدون پیچیدگی هست، که داشتن این سبک زندگی، به او کمک می کند تا فرصت انجام کارهایی را که دوست دارد و به آن ها علاقه مند هست را داشته باشد.

در عوض مرد پولدار، دارای یک زندگی پیچیده است که مرتبا می بایست به اجزای آن بپردازد و مجالی برای رسیدگی به اموری که دوستشان دارد ندارد.

هدف از بیان این داستان، یادآوری تمرکز و سادگی است:

لینک پروژه تمرکز من: http:‎//focusfree.ir/focus-text/‎

لینک فصل مربوط به سادگی و ساده سازی زندگی: لینک مطلب

لینک اطلاعات کتاب: http:‎//www.kanoontolid.com/?p=880

برچسب‌ها